نوشین محمودی
تا قبل از اینکه برم رشت تنها تصویری که از این شهر تو ذهنم داشتم مربوط میشد به فیلم در دنیای تو ساعت چند است. وقتی کوچه پس کوچهها و مغازههای قدیمی رشت رو توی فیلم میدیدم، با خودم فکر میکردم میشه منم یه روزی تو این کوچهها قدم بزنم.
بالاخره برای اینکه آرزو به دل نمونم تو یکی از تعطیلات تابستون تصمیمم رو گرفتم، برنامه سفر رو چیدم و راهی رشت شدم. با اینکه می دونستم تابستونها رشت گرم و شرجیه ولی انقدر شوق دیدن این شهر رو داشتم که هیچ چیزی نمیتونست مانع سفرم بشه حتی هوای گرم مرداد ماه.
از اونجا که مبدا سفرم تهران بود، برای شروع سفر به پایانه بیهقی رفتم. چون از جادههای شلوغ بیزارم بلیتم رو برای ساعت۶ صبح گرفتم. مسیر تهران به رشت در صورتی که جاده خلوت باشه چهار ساعت بیشتر طول نمیکشه. البته اتوبوسها وسط راه نیم ساعت تا چهل دقیقه توقف دارند. برای همین طبق محاسباتم ساعت ده و چهل و پنج دقیقه رسیدم رشت.
توصیه می کنم وقتی به رشت رسیدید حتما از اپلیکیشنهای حمل و نقل شهری ماشین بگیرید چون رفت و آمدتون خیلی ارزونتر در میآد. من هم با استفاده از اپلیکیشن ماشین گرفتم و خودم رو رسوندم به هتل پردیس.
از قبل هتل پردیس رو رزرو کرده بودم. رشت چند تا هتل معروف داره که پردیس یکی از اونهاست. این هتل ابتدای بلوار منظریهست و از پایانه رشت فاصله زیادی نداره. در ضمن معروف ترین هتل رشت، هتل پنج ستاره کادوس هم توی همین منظریه قرار گرفته و نمای شیک و سفیدش، زیبایی بلوار رو چند برابر کرده. رستوران تک هم تو همین بلواره و غذاهای محلی خوبی داره هرچند به پای شورکولی نمیرسه.
خوشبختانه هوا اونقدرها هم که فکر میکردم شرجی نبود برای همین تصمیم گرفتم بعد از کمی استراحت برم سراغ یکی از دوستانم که جدیداً توی رشت ساکن شده و ناهار رو بعد از مدتها با دوستم باشم.
دوستم رستوران محلی “شورکولی” رو تو بلوار گلسار، پیشنهاد داد اما از اونجا که این رستوران خیلی شلوغه و باید از قبل میزت رو رزرو کنی، مجبور شدیم نیم ساعت منتظر بمونیم تا بهمون یه میز خالی برسه. البته بعد که غذا رو آوردن فهمیدیم ارزش اون همه انتظار رو داشت.
فضای سنتی رستوران با کلی قاب عکس و بشقابهای دیوارکوب قدیمی حالم رو حسابی جا آورد. رفتار پرسنل هم خیلی گرم و مهربون بود. از منوی پر و پیمون رستوران، شامی کباب رودباری، اناربیج و کباب ترش سفارش دادیم و با رضایت کامل غذای لذیذمون رو نوش جان کردیم.
اگه راهتون به این رستوران افتاد موقع سفارش حتما ماست و دوغ محلی رو هم سفارش بدید. یه بشقاب مزه هم داره که محتویاتش شامل باقالی، زیتون پرورده، گردو و اشپل میشه و خوردن اینها همراه غذا میتونه براتون تجربه جدیدی باشه. قیمتها هم نه زیاد گرون بود نه ارزون.
بعد ناهار یه سر رفتیم شهر کتاب رشت که درست رو به روی شورکولی قرار گرفته. بعد هم تو بلوار گلسار قدم زدیم.
بلوار گلسار پر از بوتیکها و فروشگاههای مختلفه و خیلی از برندهای معروف رو میتونید توی این خیابون پیدا کنید. بعضی از کوچههای گلسار خیلی سرسبز و پر دار و درخت هستند، میتونید یه کم حس ماجراجویی داشته باشید و برای کشف زیباییهای بیشتر راهتون رو به سمت این کوچههای پهن و زیبا کج کنید. البته باید بگم بیشتر خونهها تو این محله نوساز و لوکس هستند.
بعد از اینکه حسابی تو گلسار گشتیم و تو یکی از پارکهای سرسبز اون اطراف استراحت کردیم، راه افتادیم به سمت مرکز شهر.
چون راه زیاد بود تاکسی گرفتیم و آقای راننده ما رو تا سبزه میدون رسوند. سبزه میدون یکی از قدیمیترین قسمتهای رشته.
وسط این میدون تبدیل به فضای سبز شده و عصرها پاتوق بازنشستههاست برای اینکه خاطرات قدیم شهر رو با هم مرور کنند. پیادهراه فرهنگی رشت هم از سبزه میدون شروع میشه. دو طرف این پیادهراه کلی مغازه رنگارنگ و اغذیهفروشی هست. وسطش هم نیمکت داره برای نشستن. اگه دم غروب به این قسمت شهر سر بزنید میتونید شاهد اجرای زنده موسیقی یا تئاترهای خیابونی باشید.
از اونجا که ما بعد ازظهر رسیدیم به پیاده راه، دور و برمون خیلی شلوغ نبود و هنوز مردم در حال استراحت بعد از ناهار بودند. سرخوش شروع کردیم به قدم زدن تا برسیم به میدون شهرداری.
میدون شهرداری رشت با ساختمونهای قدیمیش، درختهای نخل تزئینی، آبنمای خوشگلش و ساعت همیشه بیدارش حسابی دلم رو برد. وسط میدون مجسمه میرزا کوچک خان سوار بر اسب، مقتدرانه اطراف رو نگاه میکرد. دور تا دور مجسمه هم لوحهایی گذاشته بودند که زندگی پر فراز و نشیب میرزا رو برای گردشگرها تعریف میکرد.
از زیباترین جاذبههای این میدون کبوترهایی هستند که مهربونی مردم رشت رو حکایت میکنند. این کبوترها هیچ ترسی از آدمها ندارند و همیشه خدا مشغول ورچیدن دونه از روی زمینند.. مردم شهر برای این کبوترها ارزن می خرند و با دادن غذا به کبوترهای زیبا، نذرشون رو ادا می کنند. توی رشت حتما با این کبوترها عکس بگیرید و تصویر دوستی آدمها و پرندهها رو ثبت کنید.
ما هم به کبوترها غذا دادیم و دلمون آروم گرفت. بعد با خیال آسوده از کوچه پس کوچههای پیاده راه رفتیم تو بازار رشت، جایی که می تونید یه عالمه ماهی دودی، زیتون، سیر و میوههای رنگارنگ بخرید. بعد از کلی گشت و گذار تو بازار خوشگل رشت، وسط پیاده راه نشستیم و بستنی خوردیم.
اینم بگم که بستنیهای رشت در نوع خودشون بینظیرند. جالبه که بستنیها رو طبق یه قانون نانوشته، تو ظرفهای بزرگی شبیه بشکه میریزند. اگه به رشت سفر کردید حتما ً بستنیهاش رو امتحان کنید.
بعد از استراحت کوتاه برگشتیم سمت بلوار منظریه و هتلی که توش مستقر بودم. منظریه یکی از خیابونهای قدیمی رشته. دانشگاه علوم پایه گیلان توی این بلوار قرار داره. یک سر منظریه به بلوار نامجو میرسه. خیابونهای بلوار نامجو شما رو می رسونند به باغ محتشم.
به این باغ، پارک شهر هم گفته میشه. داخل باغ محتشم میتونید از عمارت کلاهفرنگی بازدید کنید. ما که چند تا عکس با این عمارت زیبا گرفتیم و کمی تو پارک گشت زدیم.
موقع شام که شد دوستم گفت میخوام بهت کباب کثیف بدم! چون خیلی کنجکاو بودم که بفهمم منظورش از کباب کثیف چیه همراهش شدم و رفتیم سمت خیابونی به اسم شریعتی که همون نزدیکهای میدون شهرداری بود. دود و بوی کباب خیابون رو برداشته بود.
دکهدارهای دو طرف خیابون یه یخچال داشتند پر از سیخهای کباب و جیگرو چیزهای خوشمزه دیگه و یه منقل. هرکدوم هم دور و بر دکهشون چند تا میز صندلی چیده بودند برای پذیرایی از مشتریها. معلوم بود حسابی هم سرشون شلوغه. یکیشون رو انتخاب کردیم، سفارشهامون رو تو یه کاغذ نوشتیم و مست از بوی کباب منتظر آماده شدن سفارشمون موندیم.
کبابها برخلاف اسمشون نه تنها کثیف نبودند بلکه خیلی هم خوشمزه بودند. مخصوصاً دوش کباب که طعمش برای من خیلی تازگی داشت و ظاهراً ترکیب گوشت و چربی بود. تجربه غذا خوردن تو کبابفروشیهای خیابونی رشت، وسط اون همه جنب و جوش در نوع خودش منحصر به فرد بود. البته تا جایی که من فهمیدم بعضی از این کبابیها تا صبح هم کار میکنند و معمولاً کانون مشخصی ندارند. یعنی در خیلی قسمتهای رشت میشه این کبابیها رو پیدا کرد.
فردا صبح برای اینکه تجربه قدم زدن تو محلههای قدیمی رشت رو کامل کنم با دوستم رفتیم محله ساغریسازان، محلهای با کوچههای باریک و مغازههای خیلی قدیمی. معلوم بود خاطرات زیادی توی تک تک این مغازهها در جریانه.
خونههای اطراف حسابی بوی کهنگی داشتند و سقفهاشون هنوز سفالهای قرمز قدیمی رو حفظ کرده بود. توی این محله چند تا خونه خیلی بزرگ و قدیمی وجود داره که مربوط به افراد معتبر شهر بوده. البته نمیشه راحت به این خونهها سر زد چون هنوز ملک شخصی حساب میشن و هرکسی اجازه ورود نداره.
قدم زدن تو این محله قدیمی، من رو برگردوند به حال و هوای همون فیلمی که فکر سفر به رشت رو تو سرم کاشته بود. این بار ساعت دنیای من بود که داشت توی این شهر تیک تاک میکرد.
رشت به همون اندازه که فکر میکردم زنده و رویایی بود. گرچه زمان سفرم اونقدر زیاد نبود که بتونم قدم به قدم شهر رو بگردم اما همین ساعتهای کوتاهی که در رشت گذشت، پیوند عمیقی بین من و این شهر ایجاد کرد و ریشههاش رو تو دلم کاشت.
به توصیه دوستم قرار شد دفعه بعد که به رشت سفر میکنم حتماً از پارک ملت دیدن کنم، تو دیزی سرای اردبیلی، دیزی بخورم و سری به طبیعت اطراف رشت بزنم. دفعه بعد حتماً بیشتر عاشق این شهر میشم.
بیشتر بخوانید: راهنمای کامل سفر به رشت
دسته:سفرنامه
۳ نظر
بسیار عالی بود
وای خدای من چقدر عکس های قشنگی گرفته اید. خیییلی عالی بود. منم عاشق سفر هستم. پارسال با همسم رفته بودیم پراگ اونجا رو اولین بار بود که دیده بودم اصلا بی نظیر بود. همسر جان برام از عطر و ادکلن سان تارا یک عطر سرد گرفته بود که الان هر وقت اسم سفر میاد یا طبیعتی رو می بینم دوباره اون بو، کل سفر رو برام تداعی می کنه.
سپاس از همراهی شما.