سفر آدم را بزرگ میکند و تجربههایی پیش رویت میگذارد که در زندگی روزمره سخت به دست میآید. بعد از هر سفر پنجره جدیدی به رویمان باز میشود و این شعر نیست.
آدم بعد از هر سفری دلش میخواهد چیزهایی را که از سر گذرانده، درباره جاها و آدمهایی که دیده یک جا بنویسد یا آنها را با بقیه شریک شود و یکی از راههایش نوشتن سفرنامه است.
سفرنامه بقیه را خواندن، باعث میشود با آدم ها و سفرهایشان همراه شویم، با آنها از جادهها بگذریم، طعم غذها را بچشیم، توی کوچه پس کوچهها راه برویم و هوای تازه استشمام کنیم، انگار که ما هم آنجا بودهایم.
ما در بلاگ اسنپتریپ تا کنون راه زیادی را طی کردهایم و از این به بعد میخواهیم در بخش جدیدمان با سفرنامه آدمها به شهرها و جاهای جدید همراه شویم و دوست داریم شما هم همراهمان بیایید.
تیوا فرخی
صبح حدود ساعت ۵:۱۵ از میدان ونک تهران راه افتادیم به سمت کرج و بعد از اون هم قزوین. ۲۰ کیلومتری قزوین بودیم که برای صبحانه رفتیم مجتمع پرستو و صبحونه بینظیری خوردیم.
خوبی مجتمع پرستو به اینه که صبحانهاش بوفه است و با یکبار پرداخت میتونی انتخابهای زیادی داشته باشی. املتهای متنوع، آبمیوه،کره، انواع پنیر و مربا، میوه، عدسی و حلیم، ماکارونی و فلافل.
چایی هم سر میزها سرو میشه. بعد از خوردن یه صبحانه مفصل، پرانرژی راه افتادیم. از اتوبان قزوین رشت به مسیرمون ادامه دادیم. تو راه میشد توربینهای بادی رو دید که با چرخیدنشون صحنه قشنگی رو به وجود آورده بودن.
از تهران تا ماسوله ۶ ساعت راهه و به رشت که برسی نزدیک دو ساعت تو راهی. مسیرمون خیلی سر راست بود و بعد از حدود ۲ ساعت و نیم رانندگی رسیدیم به ورودی روستای ماسوله. ماسوله شلوغ بود و پر از مسافر.
دو ساعتی رو تو روستا بودیم. ماسوله چند سالیه که بیشتر شبیه شهره تا روستا. آدمهای محلی رو خیلی کم میدیدی و نسیم خنکی که میاومد یکم گرمای هوا رو کمتر میکرد. هوا دم داشت و بعضی وقتها باد خنکی میاومد.
از مسیر پیاده روی جدیدی که تازگی ساخته شده بود و سایه داشت راه افتادیم سمت کوچههای بالاتر روستا. بین راه خوراکی خوشمزه و ترشیای امتحان کردیم به اسم اسکمو، اسکمو از میوههای ترش تهیه میشه و مثل بستنی یخی میمونه.
همه جای روستا خانمهای روستایی بودن که پاپوش و عروسکهای بافتنیشون رو بساط کرده بودن. وارد بازار قدیم روستا شدیم. بازار پیچ در پیچ و شلوغی که پر بود از مغازههای صنایعدستی و کافهها و رستورانهایی که ویوی قشنگی به کوههای سر سبز رو به رو داشتن و همه جا پر بود از عطر گلپر که سوغات ماسوله است.
بازار، یک عالمه مغازههایی داشت که لباسهای محلی به گردشگرا میدادن و خیلی زود عکست رو چاپ میکردن.
ناهار رو تو رستوران بامداد خوردیم که تو بازار قدیم ماسوله بود. منو رستوران پر بود از غذاهای خوشمزه گیلانی. کباب ترش خوردیم با ماست محلی و زیتون پروردهای که خود رستوران درست کرده بود.
بعد از خوردن ناهار، تو کوچههای روستا قدم زدیم و شروع کردیم به عکاسی. هرچی بالاتر میرفتیم خونهها دستنخوردهتر و اصیلتر بودن و حالت روستاییشون رو بیشتر حفظ کرده بودن. وجه مشترک تمام خونههای ماسوله پنجرههایی بود که همهشون گلدون شمعدونی داشتن.
بعد از گشتن تو روستا، حدود ساعت ۳ بعد از ظهر راهی مقصد بعدیمون شدیم. از ماسوله رفتیم سمت فومن. بعد از بقعه آقا سید شریف تابلو ها رو دنبال کردیم تا رسیدیم به روستای سقالکسار، روستا سرسبز بود و تمیز. اینجا به پاکترین روستای گیلان معروفه. چون اهالی روستا راه جالبی رو برای پاکیزگی محیطشان در پیش گرفتن.
اونها با دادن کیسههای زباله در ازای مبلغ ورودیه به شما یادآور میشن که این منطقه تنها به شما تعلق نداره. بعد زمانی که شما زبالههای خودتون رو جمع آوری کنید و به اونها تحویل بدید، دو سوم مبلغ ورودیه رو به شما برمیگردونن.
تابلوها رو دنبال کردیم تا رسیدیم به دریاچه سقالکسار. در ورودی دریاچه مغازهای بود که تونستیم ازش خوراکی بخریم و کمی جلوتر هم سرویسهای بهداشتی تمیز و فضای کوچیکی برای بازی بچهها . چند قدمی که جلوتر رفتیم دریاچه رو دیدیم. آرامش عجیبی داشت و همه جا سبز بود و تمیز.
اسم دریاچه سقالکسار از سه واژه سقال، لک و سار، تشکیل شده. سقال به معنای محل آب خوری و لک و سار نام دو پرنده ایه که در اطراف این دریاچه قبلا زندگی میکردند.
درواقع سد خاکی سقالکسار باعث تشکیل این دریاچه زیبا شده. مساحت دریاچه ۱۵ هکتار است و ارتفاع اون نسبت به دریای خزر ۶۴ متره. آب دریاچه از ریزش های جوی و چشمه ساران منطقه تامین میشه طول دریاچه در حدود ۶۰۰ متر و عرض آن ۵۰۰ متره.
اطراف دریاچه پر از درختهای زیباست. ما تو مرداد رفتیم و هوا کمی شرجی و دم کرده بود. اما مهمترین ویژگی اینجا آرامشی بود که به آدم میداد انگار دکمه استاپ همه چی رو زده بودند و دیگه همه چی مثل بیرون اینجا با شتاب جریان نداشت.
جاده رسیدن به سد خاکی سقالکسار آسفالت و هموار و در ورودی دریاچه پارکینگ مناسبی وجود داشت. البته میشد با ماشین شخصی تا جلو دریاچه هم رفت. تو پارکینگ سرویس بهداشتی هم بود و یک مغازه کوچک که صدای موسیقی گیلانی از اون میومد و همه چی رو یه جور خوبی دلنشین تر کرده بود.
کنار دریاچه کافه دو طبقهای هم بود که میتونستی بشینی و چای بخوری و از منظره فوق العاده دریاچه لذت ببری. کنار دریاچه قایقهای پدالی قو شکلی هم کرایه میدادن که فقط تو قسمت مشخصی که تعیین کرده بودن اجازه حرکت داشتن.
ساعت ۵:۳۰ عصر راهی تهران شدیم و بعد رودبار یه جا توقف کردیم برای خرید سوغاتی و زیتون معروف رودبار، فروشگاهی که انتخاب کردیم پر بود از ترشی و زیتون های متنوع. بعد از خرید سوغاتی چای و کلوچه محلی خوردیم و راهی تهران شدیم و دوباره افتادیم تو زندگی کارمندی.
بیشتر بخوانید: راهنمای کامل سفر به رشت
دسته:سفرنامه
نظری ثبت نشده