راحله رسولی
شما رو نمیدونم ولی وقتی به تبریز فکر میکنم یهو باد خنکی میاد، لباس تو تنت تکون میخوره، موهات که وسط تابستون چسبیدن به فرق سرت، یهو افشون میشن. حتی شاید لازم باشه یه پتو هم بپیچی دورت و پاهات رو هم ببری زیر پتو و دستات رو هی ها کنی که گرم بشن. تبریز تو ذهن من این شکلیه و برای همین گفتیم حالا که گرمای تهران ذلهمون کرده بریم تبریز یه بادی بهمون بخوره، ولی زهی خیال باطل.
از گرمای هوای تهران کلافه شده بودیم و دلمون میخواست بریم یه جای خنک. اول فکر کردیم بریم ارسباران ولی چون نتونستیم خونه پیدا کنیم و نمیدونستیم کجا بمونیم گفتیم طبیعت رو بیخیال بشیم و بریم یه جا و تو شهر بچرخیم. دمای هوا رو چک کردیم. تبریز ۳۱ درجه. مگه میشه؟ محاله. تبریز؟ ۳۱ درجه؟ یه کم دو دوتا چهارتا کردیم و گفتیم هرچی هم نباشه ۴ درجه از تهران خنکتره و این خودش کلیه. شاید هم این یه بار بخت باهامون یار بود و همین که رسیدیم اونجا یهو تگرگ شد. خدا رو چه دیدی.
چطور بریم بهتره؟ با قطار. دو تا بلیط قطار از شرکت رجا گرفتیم به مبلغ ۵۶ هزار تومان. از تهران تا تبریز با قطار ۱۲ ساعت راهه، با اتوبوس هم میتونید ۸ ساعته برید تبریز ولی کی حوصله نشستن تو اتوبوس رو داره؟ یه زمان بود که زانو درد و کمردرد سن و سال میشناخت ولی الان خیلی وقته که این چیزا ممکنه سراغ تو هم بیاد و اونی که زانوهاش رو مدام تو جمعها میماله تو باشی.
بلیطمون برای ۲۰ دقیقه به ۶ عصر بود. با مترو یه ساعت زودتر رفتیم راه آهن. توی سالن تابلوها رو نگاه کردیم. قطاری که قرار بود سوارش بشیم از مشهد میاومد و مسافرای تهران رو هم سوار میکرد. از من میشنوید موقع بلیط خریدن حتما به عبوری یا غیرعبوری بودن قطار دقت کنید و سوار قطار عبوری نشید. یک ساعت گذشت، دو ساعت گذشت، ولی خبری از قطار عبوری نشد. مسئولای ایستگاه میگفتن تو راه گیر کرده و این رو خیلی خونسرد میگفتن. مگه اینجا هنده که قطار تو راه گیر کنه؟
شما رو نمیدونم ولی اینجور وقتا دلت میخواد یه همدردیای باهات بشه یا مسئول مربوطه حتی از پشت بادجه بیاد اینور، شونههات رو بماله و بگه عیب نداره درست میشه. اینهمه تو زندگیت حرص خوردی چی شد؟
زنگ زدم به شرکت رجا و شکایتم رو از دیرکرد قطار ثبت کردم و منتظر عودت کل مبلغ بودم که همین چند روز پیش یه اس ام اس برام اومد که مسافر گرامی، قطار شما شامل حال خسارت نمیباشد. که البته جای تعجبی هم نداشت.
قطار بالاخره رسید به ایستگاه راه آهن تهران. تو رو خدا میگفتید یه گوسفندی بکشیم جلوتون. خوشحال و الله اکبر گویان از جامون بلند شدیم که متوجه شدیم مسئولان قطار عبوری رفتن نماز بخونن. از بختیاری ماست شاید که آنچه میخواهیم یا به دست نمیآید، یا از دست میگریزد؟ کسی دقیق نمیدونه.
بالاخره ساعت ۱۰ شب خسته و لنگ لنگون سوار قطار شدیم. همه جا تاریک بود و نمیشد چیزی از منظره بیرون دید و تو باید سر خودت رو تو همونجایی که نشسته بودی یه جوری گرم میکردی. من مسافرت با قطار رو خیلی دوست دارم، چون به غیر از اینکه میتونی پاهاتو دراز کنی و دراز بکشی، به سقف زل بزنی و بین واگنها برای خودت بگردی، صدای قطار و خواب راحت شبش که انگار تو ننویی و داری تکون تکون میخوری خیلی خوبه.
ساعت نزدیکای ۱۰ بود که رسیدیم راه آهن تبریز. ما نمیدونستیم تو تبریز هم اسنپ هست و چون دو ساعت بعد میفهمیدیم، از همون جلوی راه آهن ۱۰ هزار تومن دادیم و رفتیم بازار تبریز تو خیابون جمهوری بعد که فهمیدیم تبریز اسنپ داره به خاطر اون ۱۰ هزار تومان قلبمون خیلی فشرده شد.
سفر ما یه سفر سه روزه قرار بود باشه. اول تبریز رو میگشتیم، بعد میرفتیم حیران و بعد اردبیل و بعدم تهران. قرار بود یه روز تبریز باشیم و باید خیلی سریع همه جا رو میگشتیم.
اول از بازار شروع کردیم. بازار تبریز خیلی بزرگه و تا چند تا خیابون کشیده شده. تو این بازار بیشتر از هرچیز دیگهای فرش هست. این بازار که طولانیترین بازار مسقف دنیاست، خیلی بزرگه و قسمتهای مختلفی داره. یه سری حیاط کوچیک تو بازار هست که خیلی فضای خوبی دارن، پردارو درختند و توی کارگاهها و زیرزمینهاش دارن قالی میبافن یا قالی رفو میکنن و صدای خوردن دفه به دار قالی خیلی خوبه. این حیاطها به حال خودشون رها شدن و اونطور که باید ازشون استفاده نمیشه، مثلا یه میز و صندلیای توش باشه که بشه نشست و یه چایی باقلوا خورد. هیچی به هیچی.
بازاریا تازه ساعت ۱۱ مغازههاشون رو باز میکنن و تو تو این فاصله میتونی خوب راه بری و همه پستوها رو بگردی و چایی یا املتی بخوری. تا یکی دو ساعت دیگه بازار جای سوزن انداختن نداره و تازه ساعت ۲- ۳ هم بسته میشه. چون نمیدونم میدونید یا نه تو شهرستانا یه رسم قشنگی هست که مغازه ها رو زود تعطیل میکنند و میرن خونه میخوابند، بعضی شهرها دوباره برمیگردن سرکار ولی تو تبریز از این خبرا گویا نیست.
بخش مظفریه بازار تبریز خیلی قشنگ و پر از فرش فروشیه. من تا قبل اینکه برم بازار تبریز، تصوری از رنگ و طرح فرشها نداشتم و فکر میکردم شبیه فرشای کاشان یا قشقایی باید قرمز رنگ باشن، ولی فرشای تبریز به کل رنگ و طرحشون متفاوته، رنگ صورتی یا طوسی دارند و طرحشون گلهای درشته.
تبریز رو باید پایتخت تابلو فرش ایران دونست. هرجا چشم میاندازی تابلو فرش میبینی. هنرمندای تبریز حتی پارو فراتر از مرزها گذاشتند و تابلو فرش چارلی چاپلین و لرل هاردی هم بافتند که جای تقدیر داره.
بازار تبریز همونطور که گفتیم خیلی بزرگه و تا چند تا خیابون کشیده شده. یکی از بهترین قسمتهای بازار، اسمش دوه چیه که تو خیابان سید ابراهیم قرار گرفته. قهوه خونه معروف سوراسرافیل، تنها قهوهخونه تبریز که زنها رو هم راه میده تو همین قسمت واقع شده. از بازار دوه چی میشه چیزهایی مثل صابون، پنیر تبریز، عسل و خشکبار و میوه تازه خرید ولی اگه دنبال سوغات تبریز مثل باقلوا، حلوا گردویی و نوقا هستی باید از شیرینی فروشیهای سطح شهر بخری.
اینم بگم که تبریزیا خیلی میونهشون با عکس انداختن خوبه. محاله دوربین رو بگیری سمتشون بپرسی عکس بگیرم و جواب نه باشه.
از بازار تبریز که بیاید بیرون، سمت غرب خیابون و روبه روی مسجد جامع، موزه مشروطه قرار گرفته. تو این موزه سران مشروطه مثل باقرخان و ستارخان و ثقه الاسلام دور هم جمع میشدند و تصمیمات مهم رو میگرفتن. ورودی این موزه ۳ هزار تومنه و یه حیاط و دو طبقه داره که سندهای مشروطه و تفنگایی که تو اون دوره ازش استفاده میکردن و دلت میخواد یه دونهاش هم برای تو باشه، نگهداری میشه.
ما قرار بود تو هتل گسترش تبریز بمونیم. هتل گسترش تبریز، چهارستارهست و تو چهارراه آبرسان، یکی از جاهای مرکزی شهر قرار گرفته. این هتل یکی از قدیمیهای تبریزه و هتل نسبتا خوبیه هرچند امکانات زیادی نداره. وقتی میری تو اتاقش احساس پولدار بودن بهت دست میده و وقتی دراز میکشی رو تخت میگی این پولدارها هم عجب زندگیایی میکنن.
خوبی هتل اینه که شیرینی فروشی تشریفات، معروفترین شیرینی فروش تبریز دقیقا روبه روشه و میشه انواع شیرینیهای تبریز رو مثل نوقا و باقلوا ازش خرید. همینجا بگم که شیرینی فروشی تک درخت تو جاده ائل گلی و بالاتر از بلوار خیام هم خیلی خوبه.
قبل از اینکه بریم هتل با خودمون گفتیم ناهار بخوریم و یه سری هم به موزه قاجار تو خیابون ثقه الاسلام، تو خیابان فرعی شهریار بزنیم.
موزه قاجار یه محوطه و یه حوض خیلی بزرگ داره و ساختمونش خیلی قشنگه. ورودی اینجا ۵ هزار تومانه و یه عالمه تالار داره که تو یکیش اسلحههای دوره قاجار نگهداری میشه، تو یکیش ظرف و شیشههای بلوری، تو یه تالار پیانو و ساکسفون و تو یکی دیگه پول و سکه.
و اما بحث شیرین و دلچسب غذا. تبریز رستورانهای زیادی داره که هرکدومشون تخصصی یه چیزی طبخ میکنند و جلوی مشتری میگذارند، مثلا یکیشون فقط کباب میده یا یکی دیگهشون فقط زرشک پلو با مرغ. ولی کسی رو ندیدم رفته باشه تبریز و بدون خوردن کباب ترکش کنه. ما تصمیم گرفتیم بریم کبابی باختر. این کبابی یه کم از مرکز شهر دوره ولی هرجای شهر که بخواید برید با اسنپ ۳۵۰۰ تا ۴ هزار تومن میشه و این شما رو انقدر به وجد میاره که با ظاهر شدن مبلغ روی گوشی چندبار چشماتون رو میمالید ببینید راسته یا نه.
کبابی باختر تو دروازه تهران، بلوار ۲۰ بهمن، خیابان باختر قرار گرفته. از چند تا پله میری پایین و وارد فضای رستوران میشی. اول از همه براتون سوپ جو خیلی خوشمزهای میارن که جزو سرویسه بعد هم میتونید مراحل به سیخ کشیده شدن گوشت و کباب شدنش رو ببینید و تا غذا رو بیارن حسابی آب دهنتون راه بیفته که شاید یه کم هم شبیه شکنجه باشه.
اما اگه نخواید این رستوران برید و بخواید همون مرکز شهر غذا بخورید میتونید برید خیابون تربیت. تو این خیابون دو تا رستوران خوب هست، یکی رستوران حاج مجید تو طبقه دوم پاساژ تربیت و یکی هم تاواکبابی محمدی بعد از پاساژ پردیس.
یه کم بعد غذا رفتیم هتل و دراز کشیدیم تا هوا خنک بشه. خیلی شنیدیم که تابستون فصل سفره و باید سفر رفت ولی واقعا همه اینا تبلیغات مدیاست. کی باورش میشه تبریز انقدر گرم باشه که تو خیابون نتونی راه بری؟ هرچند تا خودت نری و نبینی فکر میکنی حقیقت نداره. البته تو بازار بهمون گفتن شما از تهران گرمای هوا رو آوردید چون هفته پیش انقدر گرم نبود. مهر تاییدی دیگر بر خوش شانسی زیادمون.
عصر تصمیم گرفتیم بریم مرکز شهر. میدون ساعت تبریز یکی از قشنگترین جاهای شهره. یه خیابون قشنگ و شلوغ و پرجنب و جوش که به ساختمون شهرداریش معروفه. وارد باغ ساختمون شهرداری میشی و دیگه از گرمای هوا چندان خبری نیست. درختا سایه انداختن و یه سکوت خیلی خوبی داره. یه سری پهن شدن رو چمنا و تو هم دوست داری بری بینشون ولی به جاش دوربینت رو درمیاری و شروع میکنی به عکس گرفتن از ساختمون و برجکی که ساعت روشه.
بغل ساختمون شهرداری پیاده راه مقصودیهست. تو اولین کوچه سمت راست این خیابون، خونه تاریخی حیدرزاده واقع شده که خیلی قشنگ و دیدنی و پردارو درخته و تو با خودت میگی چه خوب که اصلا اومدم تبریز و اینجا رو دیدم.
توی همون حوالی پیاده راه تربیت یکی از معروفترین جاهای تبریزه که پر از مغازه لباس و کیف و کفش فروشیه، تقریبا مثل خیابون ولیعصر تهران با این تفاوت که سنگ فرشه. اگه خواستی تو خیابون دیگهای هم راه بری از من میشنوید برید خیابون شهناز، اینجام لباس فروشی و کفش فروشی زیاد داره ولی خب قشنگه و ادم خوشش میاد توش راه بره.
بعد از راه رفتن تو تربیت تصمیم گرفتیم ائل گلی یا شاه گلی هم بریم. میگن ائل گلی تو عصر یا شب یه چیز دیگهست و خنکه و درست هم میگن. اینو راننده اسنپ میگه. میگه شاه رفته ولی تبریزیا هنوز به اون شاه گلی میگن یعنی استخر شاه.
ائل گلی یه کم از مرکز شهر فاصله داره ولی به رفتنش میارزه، اگه نخواستید با ماشین برید مترو هم داره. ائل گلی یا شاه گلی یه دریاچه بزرگه که وسطش یه عمارته که تبدیل به رستوران شده الان. دورتا دور این دریاچه یه عالمه کبابی و رستوران مثل دربند تهران هستش و یه عالمه آبمیوه فروشی. اینجا یه شهربازی لونا پارک هم داره و به اضافه امکان قایق سواری تو دریاچه.
هم بیرون از ائل گلی و هم دور خود دریاچه بوی بلال پیچیده، یکی از بهترین بوهای دنیا ولی یکی از جاذبههای اصلی اینجا و کل تبریز به نظر من یرالما یومورتا یا سیب زمینی و تخم مرغه. سیب زمینی آبپز و تخم مرغ رو روی نون سنگک یا بربری له میکنن و بهش کره و نعنا و نمک فلفل میزنن و نتیجه شاید باورتون نشه ولی محشره.
بالاتر از همین ائل گلی یه منطقه قرار گرفته به اسم آراباس که اونطور که راننده اسنپ میگفت خیلی خنکه و عشایر سیاه چادر برپا کردن و میشه رفت کنار چادرشون نشست و شیر و دوغ تازه خورد. ما وقت نشد بریم ولی شما حتما برید. یرالما یومورتا حسابی سنگینمون کرده بود و باید میرفتیم هتل که فردا صبحش بریم گردنه حیران به امید باد خنکی. آیا نصیبمون میشد؟ سفرنامه بعدی رو بخونید.
تبریز از نظر من؟ خیلی میبینی که همه جا میگن تبریز شهر اولینهاست ولی اونطوری که باید از ظرفیتاش استفاده نمیشه. فقط همینو در نظر بگیر و تصور کن که همه جای شهر کافه های کوچیکی باشه کنار خیابون که چای باقلوا بدن دستت و روزت رو بسازند، ولی نیست و چه حیف که نیست.
دسته:سفرنامه
نظری ثبت نشده